سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سنگ صبور

شب که می شود ؛خدا چراغ ماه را روشن می کند

تا من در حضور چشمهای کنجکاو ستاره ها برای تونامه بنویسم .

کاغذم برگهای درختان است ومدادم شاخه ای ترد وتازه .

شب که می شود خیال تو در اتاقم راه می رود و همه اشیا جان می گیرند .

پروانه های خشکیده بال‌زنان از دفترچه ام بیرون می آیند ؛

پرده ها از شیشه ها هم شفاف تر می شوند ومن می توانم

خودم را در همه آینه های ناشناس تماشا کنم .

گاهی حتی یک کلمه هم ندارم که برایت شعر بگویم

وگاهی هزارن کلمه در دستان من است ؛اما باز

نمی دانم چه بسرایم که شایسته تو باشد .

آن وقت به قناری ها حسودیم می شود که از من شاعر ترند.

کاش تخته سنگی بودم که خانه اش در آغوش دریاست

یا بنفشه ای که همیشه لب جوی را می بوسد ویا

خیابان ساکتی که پیوسته خواب قدمهای تو را می بیند.

کاش ترازویی برای اندازه گرفتن دلتنگی و عشق وجود داشت.

کاش می توانستی در رویاهایم بخوابی ودر آرزوهایم بیدارشوی .

کاش بین لبهای من ونام عزیز تو هیچ فاصله ای نبود.

کاش به جز تاخیر دیدار ؛هیچ گله ای نبود.


نوشته شده در چهارشنبه 85/12/2ساعت 9:21 صبح توسط دنیا .ف نظرات ( ) | |

پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ